سفر قهرمانی

سلام.اینجا داستان یک قهرمان است نه یک قربانی

سفر قهرمانی

سلام.اینجا داستان یک قهرمان است نه یک قربانی

همواره در زندگی انتخاب هایی داریم که نهایتامی تواند از ما یک قهرمان بسازد یا یک قربانی...در این وبلاگ درباره ی سفر قهرمانی و قهرمان صحبت های جذابی و تامل برانگیزی میشه...

آخرین مطالب

به نام خدای مهربون 

8 بهمن بود داشتم برمیگشتم به سمت خونه

شب شده بود و هوا شدیدا سرد بود

و فاصله ی زیادی تا خونه داشتم

احتمال میدادم هنوز باید یکی دو سرویس اتوبوس بره 

اما میدونستم احتمالا خیلی با فاصله بیاند

قبلش یه ویدئو ضبط کرده بودمو داشتم تحلیل میکردم 

تصمیم گرفتم یبار دیگه هم نگاه کنم و اینستا گرامو واتساپو اینا رو چک کنم

یک لحظه به این فکر کردم اگه من حواسم پرت گوشی بشه و اتوبوس بیادو رد شه بره،بیچاره میشم و باید دست به دامن 14 معصوم بشم

گوشیو گذاشتم تو کیفمو از صندلی ایستگاه بلند شدم ایستادم دم خیابون که دیده بشم

یکی دو دقیقه بعد اتوبوس اومد و من سواراتوبوس شدم

 

داستان خیلی ساده ایه

ولی اون چیزی که برداشت کردم این بود که : 

به همه ی ما آدمها فرصت های شببه به هم پیشنهاد میشه...

اما تفاوتش اینجاست که  بعضی ها زمانی که فرصتی بهشون پیشنهاد میشه مثله همون شب سرده.

یعنی خود اون آدمها هوشیارند و به دنبال این هستند که فرصتی که میتونه بهشون کمک کنه رو استفاده بکنند

بنابراین از حواشی بیرون میاندو چشم به جاده ی عبور فرصتها میدوزند

 

اما آدمهایی هم هستند  که حتی نگاه به فرصت هاشون نمیکنند 

چون چیزی اون هارو مجبور نکرده هنوز

و فکر میکنند هنوز فرصت هست

 

خیلی از ما نشستیم و اصلا برامون مهم نبود چه فرصتهایی داریم تا اینکه روزمون شب شد و مجبور شدیم بلند بشیم  

 

اما یادمون به گذر عمر نبود

 

امام علی(ع): فرصت ها همچون ابر میگذرند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۵۱
زهرا باغبان بصیر

به نام خدای مهربون

3 بهمن 98

همراه با چالش اولین ویدئو 

چی بگم...چه جوری بگم...کجا باشم و بگم...از کی کمک بگیرم....

سوالاتی که تراوش میشد از ذهنم و اجازه نمیداد محتوا تراوش بشه

 

بالاخره به خواست خدا محتوا تو راه رفتن به دفتر جور شدو

محل اجرا تو راه پله های دفتر یه جای ساکتو پریمیوم😁

 

و اما نحوه ی گفتن...تن صدا...هیجان...تاثیر گذاری...جذب نظر مخاطب ...خاص بودن و...

چیزایی بودن که داشتن اذیتم میکردن

همیشه اول هر کاری سخت ترین قسمت اون کاره

نقل موشکست ک 80 درصد سوختشو میزاره که فقط از زمین کنده شه و با 20 درصد دیگش میره و برمیگرده

 

اما همیشه کار سخته کار درستست

 

از خدا میخوام توانایی و درک این قضیه رو بهم بده که توی دو راهی هام دنبال کار آسون نرم دنباله کاری که لازم هست برم حتی اگر خیلی سخته

😊😊

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۸ ، ۰۱:۱۰
زهرا باغبان بصیر

به نام خدای مهربون

روزنوشت 2 بهمن98

9 ونیم دفتر دولت آباد با لیدر و رستا قرار داشتیم و هدف کارگاهی کردن آموزشا بود...باز هم من دانش آموز لیدر شده بودمو به دقت گوش میدادم.چرا که باور دارم خبره تر از لیدر توی آموزشهای کارگاهی وجود نداره

شاید من بیشتر از هرکسی بدونم بهای این خبره شدن چه چیزهایی بوده

و البته خیلی خوب میدونم اگر دلیل قوی یا همون چرایی برای انجام یه کاری وجود نداشته باشه کسی حاضر به دادن بها هایی هرچند کوچیک هم نیست

خلاصه که جلسه ی پر از چالشی داشتیم که خیلی درسها به من یاد داد...هم نکات جدیدو یادمیگرفتم هم نکات قبلی رو مرور میکردم هم آموزش میدیدم چجوری یه آموزشیار کارگاهی فوق العاده بشم....در واقع میتونم بگم کارم از رستا و لیدر بیشتر بود😁

بعد از پایان جلسه دویدیم سوار ماشین شدیم و از حضور لیدر و صحبتهاشون فیض بردیم😀

رسیدیم دانشگاه اصفهانو بالاخره تک به تک با بچه های راهبر آشنا شدم و همچنین استادکیانی

هی خدا خدا میکردم یه مانتویی پیدا شه 

ولی پیدا نشد متاسفانه

و اینجا بود که شاعر گفت ...من مانده ام تنهای تنهاااااا ....من ماندم تنها میان سیل باحجابها

بگذریم

جلسه استارت خورد و خوشبختانه چیزی که منو جذب میکرد این عملی پیش رفتنه بود....تمرین این بود ک کیلیپ دو دقیقه ایی رو لایو بزاریم ...که من راجب به سفر قهرمانی و سردار سلیمانی صحبت کردم

و هر روز این کار باید انجام بشه

و خب این خیلی میتونست به نتورک من کمک کنه ...ایدشو قبلا از کیلیپ های لیدر گرفته بودم که توی پیجشون میزاشتن اما همیشه به خاطر نگرانی از نظر مخاطب وقت براش نمیزاشتم

و این جبر خوبی بود

 

جلسه راهبرهم تموم شد

تو راه بچه ها دعا توسل خوندن و من دعا کردم که مامان اذیت نکنه و بزاره من برم تهران ...که علیرغم انتظارم خیلی اذیت نکرد ولی لیدر زنگ زدو گفت کنسله...من از این کنسلیها بیزارم...چون عاشق سفرهای کاریمم...عاشق جلسات خانم ارادتیم...اما هر چه که بود به صلاح من بود

 

تماس گرفتم به ریحانه نصوحیان که عصر ببینمش و پلن بین المللو بهش توضیح بدم...میدونستم بشنوه فکش میچسبه به زمین....که بهم گفت رفته یه شرکت دیگه...به شدت جا خوردم ... اخه لبو رو با برلیان نتونسته بود تشخیص بده!!!

اینا حرفهایی بود که ذهنم تولید میکرد...

از طرفی خودمو مقصر میدونستم از طرفی اونو بی معرفت

اما بازهم سعی کردم نگرشمو درست کنم نسبت به این قضیه

بعضی ها به تو بله میگن و تجارتت رشد میکنه

بعضی هام به تو نه میگنو تو رشد میکنی

در هر صورت وقتی تو اقدامی رشد میکنی

 

خدایا چنان کن سرانجام کار 

تو خوشنود باشی و ما رستگار😍

 

 

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۸ ، ۰۰:۲۸
زهرا باغبان بصیر

به نام خدای مهربون

1 بهمن 98

همیشه شروع حس قشنگی به همراه دارد

شروع هایت را به خاطر بیاور

شروع مدرسه و تحصیل...شروع سال جدید...شروع زندگی مشترک...شروع دوستی ...شروع فعالیت جدید و...

 

شروع همراه است با انگیزه... امیدواری ...هیجان...شورو شوق رسیدن

 

و امروز من همراه بود با تمام این حس های ناب

همراه بود با هدف گذاری های جدید که برای خود انجام دادم

همراه بود با تعهد هایی که به خود دادم

همراه بود با برنامه ریزی  

و در ادامه همراه با اقدام

تا در پایان این آغاز سربلند باشم و قهرمان

 

😍

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۸ ، ۲۰:۵۹
زهرا باغبان بصیر

به نام خدای مهربون

نیم ساعت مونده که دی ماه 98 ،به تاریخ بپیونده

دی ماهی که استارت راهبر خورده بود....دی ماهی که با رستا همسفر شده بودم و یه جور متفاوت تر از همیشه به زیارت امام رضا رفتم...دی ماهی که بعد از مدت زیاد و خسته کننده ایی،شرکت بالاخره محل جاست بی(فروشگاه بادران)رو تایید کرد...دی ماهی که روز اولش تو دفتر پدیده با دردسر شروع شد ولی در پایان به خیر گذشت ...دی ماهی که بالاخره مستاجری که خیلی اذیتمون کرد خونه رو با هزار بدبختی خالی کرد بلکه من مستقل بشم و دفتر خودمو داشته باشم...دی ماهی که یه جاهایش کنترل احساساتم رو از دست دادم و رنجوندم...دی ماهی که تصمیم گرفتم درباره ی حجاب تحقیق کنم و چادری بشم...دی ماهی ایران پر بود از اتفاقاتی که من خیلی سردر نمیوردم ازش مثه شهادت سپهبد قاسم سلیمانی...سقوط هواپیمای مسافربری اکراین و خطای سپاه ...سیل سیستان بلوچستان....تکرار حادثه ی منا در کرمان و....

امشب دی ماه من گذشت 

با تمام خنده ها و گریه ها

با تمام خوشحالی ها و ناراحتی ها

با تمام تجربیات قشنگ و زشت

با تمام دل بدست آوردنها و رنجاندن ها

 

عامل نبودن...واکنشی بودن...اعتماد نداشتن...غر زدن...بی مسئولیتی...بی انگیزگی ...بی هدفی...بدون برنامه بودن و..... تمام آنچه ک ویژگی های یک فرد قربانیست، حتی اگر ذره ایی در وجودم دارم را میگذارم برای دی ماه ....

 

بهمن من در حال شروع شدن است 

ویژگی های یک قهرمان را روی خودم نصب میکنم و سفر قهرمانیم را از هم اکنون شروع میکنم...

 آغاز سفر قهرمانی....

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۸ ، ۰۰:۱۶
زهرا باغبان بصیر

به نام خدای مهربون

شنبه 28 دی ماه
من باید برای روز دوم خاطره مینوشتم و هنوز روز جمعمم نمیدونستم ازش چه خاطره ایی بیرون بکشم
ذهنم درگیر این قضیه بود
خیلی خاطراتی داشتم از قبل اما متاسفانه با خوشبختانه نمیشد خودمو بقیه رو گول بزنم ک مال همون روزه
خلاصه که هرچه بیشتر فکر میکردم کمتر به نتیجه میرسیدم
دیگه آخرای برنامه های کاریم بود که دیدم هیچ خاطره ی جالب و قابل انتشاری ندارم
کاسه چه کنم چه کنم دستم بود
که به لیدر بدون اینکه قضیه لو بره گفتم لیدر میشه امروز برام خاطره بسازی؟
لیدرم فکر کرد برای داستان موفقیتم که قراره روی استیج تعریف کنم میگم
خلاصه خاطره ساختن شروع شد
شروع کردم به گزارش دادن و سوال پرسیدنو مشورت گرفتن ازشون...
زنگ زدم به مهدی ترسلی ببینم چیکار کرده جاست بی رو
که گفت شرکت محل رو تایید کرده
و من واقعا باورم نمیشد ...البته مطمینم ک امام رضا کارارو راستو ریست کرد و خوشحال بودم ک چقد خوشبختم ک دعامو زود برآورده کرد
بعد از اون خبر،لیدر گفت که فالوم کن و منم یه تصویر سازی برا اسفندمون کردم که میریم تهران جلسه مولدا و شما بج دوستارتو میگیریو منم بج یه ستارمو میگیرمو میریم لباسا عیدمونو از تهران میخریم و سال تحویلم تو دفترمون برگزار میکنیم
بعدش یه سری تصمیما گرفتم ک لیدر با قلم گوشیش مینوشت تو نت گوشیشو و امضا میزد به جای من😆
منم میخواستم خودم امضای خودمو بزنم نمیزاشت
گفت حالا امضا تو نباشه
منم ی حالت مظلوم گرفتم ب خودم و گفتم آخه میخوام با این قلمه امضا کنم
لیدرم گف یه روزگوشیو میدم باهاش کلی بشین نقاشی بکشو امضاکن... دوتایی زدیم زیر خنده😂😂😂
بعدم قرار شد پاشم و فکر کنم رو استیجمو قراره سه دقیقه حرف بزنم
منم بعد کلی فکر کردن برگشتم گفتم فرق منی که این بالام با شمایی ک اون پایینید یه چیزه اونم اراده😂😂😂
که لیدر با یه نگاه خیلی بدی گفت چرا سفت میزنی و تخریب میکنی اونارو ...اونم در مقابل سفت زن ویژن تیک😁
دوباره اومدم تمرین کنم ک اومدم بگم ک با وجود اینکه گذشتم خیلی موفق نبودم ک لیدر عصبانی شدو گفت ول کن اون گذشتتو و کم مونده بود گریه کنه از دستم😐
دیگه واقعا تصمیم گرفتم گذشتم آیندمو نسازه ...نه آینده ی منو نه آینده ی سازمانمو...من از نو متولدمیشم هر روز با تجربیاتی ک ارزشش خیلی زیاده
قرار شده دوشنبه ظهر آماده باشم برم ده دقیقه سخنرانی داشته باشم ک تاثیر گذاره باشه و همه فالو بشن.
بعدم توراه برگشت تمرین تن صدا و بادی لنگوییچ داشتیم
گفتم من اهنگ بزارم ...لیدر گف نه ...از بس آهنگ آبگوشتی گذاشتم دیگه حق پلی کردن ندارم😁گفتم آهنگ تصورکن قمیشیومیخوام بزارم که برای اولین بار باهم به تفاهم رسیدیم
آهنگ تصور کن قمیشی روگذاشتیم و من برای اولین بار سعی میکردم جوری داد بزنم و بخونم ک گلوم درد بگیره تا صدام در بیاد از تو حنجرم😁
خلاصه با لیدر زده بودم زیر آواز
فک کنم خیلی اذیت شد با این صدای من
تازه بادی لنگویچم قاطیش کرد و کار منو سختتر کرد
موقع خدافظی تشکر کردم ک لیدر مرسی برام خاطره ساختی ...

شاید یه وقتا باید از دورو بری هامون بخوایم که برامون خاطره بسازن خاطره ی همراه با درس های جدیدو لازم

و در پایان خداروشکر کردم که یه لیدر دارم ک باصبر و حوصله نه از سر نیاز بلکه معرفت همراهیم میکنه تا من استعدادهامو شکوفا کنم...
 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۸ ، ۱۰:۵۶
زهرا باغبان بصیر

به نام خدای مهربون

29 دی ماه سال1398

صبح قرار بود یه سر به مرساناخانوم بزنم و سوغاتیشو بدم و بعدش برم برسم به کارام.

مرسانا همیشه غافلگیر میکنه ماهارو با کاراها و حرفها و ادا اصول جدیدش😍

و ریعکشن این غافلگیری ها میشه ذوق کردنای بی حدو حساب ما😆

و من باز اینقدر ذوق کردم براش که از زمین بلندش کردم و  چنتا حرکت موزون  درحالت بچه بقل انجام دادم و اونم خوشحال از اینکه بازهم موفق شده بود با شیرین کاری جدیدش منوجوگیر بکنه که یکهو مهره های کمرم شروع کرد به سوختن و درد گرفتن و دیگه نتونستم هیچ کاری بکنم.الان ساعت 9 شبه و من همچنان نمیتونم تکون بخورم

و ناچارا برنامه هام رو بدون حضور فیزیکم انجام دادم

و یه تصمیم برای همیشه گرفتم اونم این بود ک احساساتم رو کنترل کنم ...چون دوبار هم از ناحیه گردن آسیب دیدم تو ذوق کردنم برا این نیم وجب بچه 

جوری که مرسانا منو ناک اوت میکنه پهلوان تختی خدابیامرز حریفشو ناک اوت نمیکرد😭

ولی دیگه تو این مدت که نمیتونستم کاری بکنم حسابی از بازیگوشیهاش و شیرین زبونیاش لذت بردم ...با وجود اینکه هم دردستون فقرات تحتانی اذیتم کرد هم حضور نداشتنم تو برنامه هام به صورت فیزیکی ...

ودر پایان

امام علی فرمودند: خیر الامور اوسطها

در تمام امور زندگی اعتدال را رعایت کنیم کمتر دچار مشکل میشویم

 

 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۸ ، ۲۱:۲۹
زهرا باغبان بصیر

به نام خدای مهربان

خاطره ی جمعه 27 دی ماه سال 98

هنوز خستگی راه مشهد تا اصفهان از تنم بیرون نیومده بود،تصمیم گرفتم به دیدن عمه پری برم که این روزها حال چندان خوبی نداره

فریبا و بچه هاش اونجا بودن ....در واقع شیفت پرستاری فریبا بود ازعمه

بچه های فریبا میخواستن برن خونه

فریبا به علی گفت مامان مواظب باش تند نری

من فهمیدم علی موتور میرونه

به دنیا اومدن علی و شکیبارو به خوبی یادم اومد

و فهمیدم امروز اینقدر زمان گذشته که اون پسر کوچولو موتور میرونه و عمه ی سرحال و سرزندم امروز نیاز به پرستار داره

ولی خود من چی؟

چه تغییراتی توی زندگیم داشتم؟

نمیدونم

هرچی بود که حسابی گولم زده بود و من تو توهم این بودم که حالا حالا ها وقت هست برای رسیدن به آرزوها و هدفهام

انگار همه کائنات میخواستن این چند روز به من نشونه هارو برسونن که عمران گران میگذرد خواهی نخواهی

به قول جامی خدا بیامرز: 

هرچه بینی در جهان دارد عوض 

گر عوض حاصل تو را گردد غرض

بی عوض دانی چه باشد در جهان

عمر باشد عمر قدر آن بدان

 

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۸ ، ۱۹:۳۷
زهرا باغبان بصیر