سفر قهرمانی

سلام.اینجا داستان یک قهرمان است نه یک قربانی

سفر قهرمانی

سلام.اینجا داستان یک قهرمان است نه یک قربانی

همواره در زندگی انتخاب هایی داریم که نهایتامی تواند از ما یک قهرمان بسازد یا یک قربانی...در این وبلاگ درباره ی سفر قهرمانی و قهرمان صحبت های جذابی و تامل برانگیزی میشه...

آخرین مطالب

عمر

يكشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۸، ۰۷:۳۷ ب.ظ

به نام خدای مهربان

خاطره ی جمعه 27 دی ماه سال 98

هنوز خستگی راه مشهد تا اصفهان از تنم بیرون نیومده بود،تصمیم گرفتم به دیدن عمه پری برم که این روزها حال چندان خوبی نداره

فریبا و بچه هاش اونجا بودن ....در واقع شیفت پرستاری فریبا بود ازعمه

بچه های فریبا میخواستن برن خونه

فریبا به علی گفت مامان مواظب باش تند نری

من فهمیدم علی موتور میرونه

به دنیا اومدن علی و شکیبارو به خوبی یادم اومد

و فهمیدم امروز اینقدر زمان گذشته که اون پسر کوچولو موتور میرونه و عمه ی سرحال و سرزندم امروز نیاز به پرستار داره

ولی خود من چی؟

چه تغییراتی توی زندگیم داشتم؟

نمیدونم

هرچی بود که حسابی گولم زده بود و من تو توهم این بودم که حالا حالا ها وقت هست برای رسیدن به آرزوها و هدفهام

انگار همه کائنات میخواستن این چند روز به من نشونه هارو برسونن که عمران گران میگذرد خواهی نخواهی

به قول جامی خدا بیامرز: 

هرچه بینی در جهان دارد عوض 

گر عوض حاصل تو را گردد غرض

بی عوض دانی چه باشد در جهان

عمر باشد عمر قدر آن بدان

 

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۸/۱۰/۲۹
زهرا باغبان بصیر

نظرات  (۲)

۰۱ بهمن ۹۸ ، ۱۰:۲۸ عطیه جان نثاری

عمر گرانمایه در این صرف شد

تا چه خورم صیف و چه پوشم شتاء...

.

بسیار عالی عزیزم

پایدار باشید :)

پاسخ:
به به👍👍👍

 عمر گران میگذرد، خواهی نخواهی

سعی بر آن کن نرود رو به تباهی

مطلب دل را طلب از سوی خدا کن

زانکه بود رحمت او لا یتناهی😍

پاسخ:
به به...عالی و بجا😉

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی