سفر قهرمانی

سلام.اینجا داستان یک قهرمان است نه یک قربانی

سفر قهرمانی

سلام.اینجا داستان یک قهرمان است نه یک قربانی

همواره در زندگی انتخاب هایی داریم که نهایتامی تواند از ما یک قهرمان بسازد یا یک قربانی...در این وبلاگ درباره ی سفر قهرمانی و قهرمان صحبت های جذابی و تامل برانگیزی میشه...

آخرین مطالب

۱۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

به نام خدا

29 بهمن 

تو میتونی انتخاب کنی در زندگیت خورشید باشی یا ماه

 

فرقش واضحه؟

خورشید برای اینکه خودشو نشون بده نیاز نداره که از کسی نور قرض کنه

اما ماه تا خورشید نباشه دیده نمیشه!

 

اما به یه چیز حواست باشه تو اگه انتخاب کردی خورشید باشی اینو هم باید بدونی که خورشید کارشو از کی شروع میکنه

 

حالا در نظر بگیر که تو از خورشید هم جایگاهت بالاتره 

بنابراین فکر میکنم خیلی زشت باشه اون کارشو شروع کرده باشه و تو توی خواب ناز باشی

 

این تشبیه صرفا برای این بود که بدونی چرا باید صبح زود باشی 

سحرخیزی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۸ ، ۰۷:۴۶
زهرا باغبان بصیر

امروز روز مادر است

در هیاهوهای زندگیم بسیار دنبال آرامش میگشتم

به دنبال کسی که در کنارم باشد و طعم آرامش را بچشم

به دنبال کسی که من برایش از خودش هم،مهمتر باشم

و مرا بیشتر از خودش دوست داشته باشد

کسی که چه خوبی مرا ببیند چه غیر از آن ،برایم خوب بماند

کسی که خیال مرا آسوده کند در زندگی که به خود بگویم تو هر که را که نداشته باشی کسی را داری که از صمیم قلبش دوستت دارد و این دوست داشتن مشروط نیست

 

برایت بی نهایت فداکاری می کند و تو آسوده خاطر از فداکاری های وقت و بی وقتش هستی

در لحظاتی که جسم و روحت بیمار است او اولین کسی است که کنارت قرار میگیردو با تمام وجودش میکوشد که خوب شوی. حتی اگر خودش بیمار شود برای او هیچ مهم نیست

 

و بعد از سال های بسیار دنبال چنین شخصی گشتن او را یافتم

او در کنار من بود

همه ی سالهای عمرم

او کسی بود که من با دیدنش به دنیا آمدم

او کسی بود که 9 ماه مرا در دل خود رشد داده بود و سختی های زیادی را تحمل کرده بود

او کسی بود که بیش از هر کس دیگری آرزوی قهرمان بودن مرا در سر می پروراند

با خنده هایم میخندید

با گریه هایم میگریست

چه در زمان هایی که کودک بودمو ناتوان و چه زمان هایی که بزرگ شدم و از پس کارهایم بر می آمدم ...حواسش به خوراک و سلامت جسم من بود بیش تر از هر کس دیگری

در بستر بیماری بودن هایم از خواب و آرامشش میزد تا دوباره جان بگیرم

گاهی درد را خودم هم فراموش میکردم اما او همچنان گوشه ی ذهنش یا بهتر بگویم دلش به خاطر داشت 

او هر روز بیش از یک کارمند و کارگر و پرستار و مدیر کار سخت کرده و دستمزدی نگرفته

مادر مهربان ترین موجود برای هر انسانی است

مادر فداکار ترین انسان در زندگی هر کسیست

 

دنیا را برای مادر باید داد

 

مادر اشتیاق سوزان من شد آنگاه که گمگشده ام را پیداش کردم

به او فکر میکنم و گریه میکنم ...سختی ها و چالش های زندگیم را تحمل میکنم چرا که هیچ چیز جز مادرم برایم مهم نیست

 

او باید همانند ملکه ها زندگی کند

او نباید حسرتی در دلش باشد نباید غصه ایی داشته باشد 

 

و این روز ها مسئولیت تبدیل دنیای او به دنیایی که لایقش هست بر عهده ی من است تا کمی از ،از خودگذشتگی هایش را جبران کنم

 

او به پای من پیر شد به پای من بیمار شد 

و من برمیخیزم تا برایش کمی جبران کرده باشم

مادرم بی نهایت از حضورت ممنونم 

عادت به گفتن دوستت دارم ندارم

اما به تار موهای سفید شده ات قسم که در عمل دوستت دارم را ثابت میکنم😍

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۸ ، ۰۹:۳۰
زهرا باغبان بصیر

به نام خدای مهربون

چن وقته پیش یه ماجرایی پیش اومد که سه جبهه به وجود آورد

و من توی یکی از اون جبهه ها قرار گرفته بودم

امروز یکی دوماه از اون ماجرا گذشته 

هر کودوم از این جبهه ها فکر می کردن حق با اونهاست و بقیه رو مقصر میدونستند

در حالی که حقیقت این بود که هر سه جبهه دچار سوءتفاهم شده بودن

 

دیشب داشتم به این فکر میکردم که این وسط فقط خدا میدونست که چی پیش اومده 

 

یه لحظه به این فکر کردم خدا چه واکنشی نشون داده با دیدن این قضاوت های ما

و احساس کردم حتما سری تکون داده و تاسفی خورده به حال هر سه تا جبهه

 

 

ما بیشتر مسائلمون به خاطر این هستش که باهم بلد نیستیم درست حرف بزنیم و خودمون خودمونو میندازیم تو دردسر

یه جاهاییم به جای اینکه سریع جواب همو بدیمو فکر کنیم خیلی قدریم ....خودمونو جای اون طرف بزاریمو کمی تامل کنیم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۸ ، ۰۹:۴۹
زهرا باغبان بصیر

به نام خدا 

امروز 15 بهمن

چهاردهم رو تهران گذروندم با جلسه ی بی نظیر لیدرشیپ (رهبری)خانم ارادتی

شبش زیاد نتونستم تو اتوبوس بخوابم با وجود اینکه خیلی خوابم میومد

زمان زیادی رو که تو اتوبوس بودم داشتم آهنگی که میطلبید گوش میدادم به تاریکی شب نگاه میکردم و فکر میکردم به هدفام ...البته یکمم کنجکاو شده بودم ببینم لیدر خوابه با خودشو زده به خوابlaugh

قبل از شروع جلسه دلیلم برای حضور توی اون جلسه رو نوشتم و با صد وجود تصمیم گرفتم همه نکات رو یادداشت کنمو باهاش بترکونم

الهی که هیچ وقت این اتفاق برای کسی نیوفته

بعد از یکی دوساعت که از استارت جلسه گذشت چشممو خواب گرفت به طرز عجیب و غریبی

به زور باز نگه میداشتم و تند تند یادداشت میکردم و پامو ننداختم رو اون یکی پامو تکیه هم سعی میکردم ندم 

که یکهو گردنم میوفتاد و میفهمیدم خواب مرا فرا گرفته

 

امروز 15 هم نت هایی ک تو لحظه زدم واسه اینکه خوابم بپره رو نگاه کردم هیچی ازش سر درنیوردم با خط خرشنگ قورباغه

البته به محض اینکه خانم ارادتی صحبت میکردم هوشیار میشدم

خیلی مهارت بالایی دارن

ولی اون بنده خدا ک اسمشو نمیبرم حرف میزد انگار لالایی میخوند تا من خوابم ببره

 

همیشه آرزومه بشم یکی شبیه خانم ارادتی و ایشون الگوی من توی عرصه ی موفقیت هستن ...ابته لیدر حسینی هم هست منتهی خانم ارادتی بخاطر خانوم بودنشون بیشتر میتونند الگو باشند

 

اینو همیشه بهش رسیدم که وقتی تصمیم میگیری عملی رو انجام بدی یه عکس العمل ایجاد میشه گاهی حتی از عالم غیب که  ببینه تو چقدر لیاقت نتیجه ی اون عمل رو داری... و خدایش منم نشون دادم لیاقت برداشت نکات رو دارم ...و از پارت دوم که ناهار هم خورده بودمو قائدتا باید شدت خواب آلودگیم بیشتر میشد دیگه خواب از سرم پرید و یادداشتهایی که میخواستمو برداشتم

پس تصمیم بگیر

اقدام کن 

آماده ی عکس العمل باش و سفت و محکم هدفتو دنبال کن

 

از صحبتهایی که تو جلسه شد اینجا  یادداشت خواهم گذاشت

به امید مقابله با هر عکس العمل

خدا نگهدار

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۸ ، ۱۴:۱۳
زهرا باغبان بصیر

به نام خدا 

خاطره ی 14 بهمن

یک ساعت از روز چهاردهم گذشته بود که بابا رسوندم ترمینال...لیدر چند دقیقه بعد من رسیدو سوار اتوبوس شدیم و بابا رفت که برگرده خونه

(خیلی خیلی برای من عجیب و غریب بود که بابا اخماشو نکشید تو هم و باخوشرویی با لیدر سلام و حال و احوال کرد)

فکرشو کن تو دوران بچگیت این حقو ازت بگیره که با پسر بچه ها همبازی باشی ...الان هم که بزرگ شدیمو به اصطلاح خانومی شدیم برای خودمون،خیلی حواسش باشه که سروسنگین باشیم و هر جایی باهرکسی کار نکنیم

 

من همیشه بخاطر اینکه آدمی سر راهم قرار گرفت که خودم و خانوادم بتونیم بهش اعتماد کنیم از خدا ممنونم

یه سری چیزها گفتنی نیست

حسیه

و بابای من وقتی با یه آقا برخورد میکنه کاملا میتونه بفهمه که چقدر میشه بهش اعتماد کرد

و باز خداروشکر که بعد گذشت این مدت هیچ موقع از اعتماد داشتنمون پشیمون نشدیم

اینا رو برای چی گفتم

​​​​​​میخوام بگم وقتی نیت تو برای زندگیت پاک باشه خدا تو رو در مسیری قرار میده که با آدم های پاک سرشت همراه باشی

و باز هم من جایگاهم رو از خدا دارم و امیدوارم بتونم شکر این نعمت رو به جا بیارم

 

ما ادمها هیچ وقت نباید یادمون بره که هرچه هستیم و هرچه داریم از خداست

و باید بدونیم شکرگذاری فقط این نیست که بگیم خدا ممنونم

درکنار تشکر کردن باید که از جایگاه هامون به نحو احسن استفاده کنیم 

شکر نعممت نعمتت افزون کند

کفر نعمت از کفت بیرون کند

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۸ ، ۱۳:۳۸
زهرا باغبان بصیر

به نام خدای مهربون

قرار هست به درخواست استاد از لذت هام بگم 

1 خوردن کرانچی پنیری

2 خوردن کرانچی فلفلی

3 خوردن کرانچی تند و آتشین

😂😂😂

4 خوردن خورشت ماست اعلاء

5 خوردن شربت آبلیمو تگری با آبلیموی طبیعی و تازه درفصل تابستان وبعد از حمام

6 تو ظهر خوابیدن😓

7 خوردن گیلاس

8 خوردن زردآلو 

9 خوردن مربا بالنگ

10 خوردن بستنی دابل چاکلت میهن

11 خوردن یه لیوان آب خنک بعد از غذا علی الخصوص غذای چربو چیلی😁

12 خوردن یه لیوان چایی تازه(چایی تی بگ بی یو تی)تو راه سفر یا عصرها

13 خوردن چیپس خلالی

14 خوردن بادوم زمینیا که بسته بندی شدست

15 خوردن بادوم هندی

16 خوردن شیر دآغ و نشاسته وقتی گلوم درد میکنه

17 خوردن کیک تولد ها و شیرینی خامه ایی های شیرینی فروشی گلاب

18 پارک آبی و بازی هاش 

19 تجربه ی هیجان و شهربازی های مهیج

20 ازم تعریف بشه

21 کسایی که دوسشون دارم بهم بگن دوست دارم

22 رانندگی کردن درحالی که آهنگ های مورد علاقم پخش بشه و هیشکی حرف نزنه

23 خندیدن با کسایی که دوسشون دارم

24 سفر و گشت و گذار با کسایی که دوسشون دارم

25 چلوندن مرسانا 

26 خندیدنا و بلبل زبونی های مرسانا

27 بعد از سشوارکشیدن و شونه کردن موهام 

28 کادو خریدن برای مرسانا 

29 بی بهانه کادو دادن به کسایی که دوسشون دارم

29 بی بهانه کادو گرفتن از کسایی که دوسشون دارم😀

30 روم حساب شه

31 پیاده روی با کسایی که دوسشون دارم

32 بازی های گروهی با کسایی که دوسشون دارم

33 داشتن کسایی تو تیمم که هدف دارنو و بهونه نمیارن

34 لیدرام باهام درباره ی روند تیم مشورت بگیرن و روم حساب کنن

35 خرید مایحتاجم  البته وقتی تموم شد پروسه ی خرید

36 وقتی از قانون 5 ثانیه استفاده میکنم 

36 دیدن برج ها و ساختمان های بلند و لوکس

37 غذا دادن به حیوانا

38 تو سرما رفتن زیر کرسی

39 تصویرسازی 

40 خودن ترشی

41 خوردن انار و پر ترش 

42 هوای بارونی و بارون (هوای معتدل)

43 جنگل

44کلبه چوبی روی درخت 

45 ثبت عکسهای خوشکل

46 سمینارهای سالن فرشته های باد

47 سفرهای کاری

48 دنبال کردن محتواهای عیر میرصادقی

49 گیره زدن به موهای مرسانا

50 شنیدن آهنگهای ریتمیک مخصوصا خواننده هایی مثله شادمهر محسن یگانه فرزاد فرزین تا وقتی حالمو بهم نزده😬

51 دیدن رشد مهارتی سازمانم

51 تشویق شدن

52 تاثیر گذاری

53 وقتی وصل میشم به خدا

54 وقتی میرم مشهد و وصل میشم

55 وقتی تغیر میکنم

56 وقتی عادت جدید ایجاد میکنم

57 فکر کردن😓 و طراحی ایده های جدید

57 داشتن خونه ی ساده و لوکس و بزرگ

57 خریدن ماشین خودم

57 کمک کردن به کسایی که درخواست کمک میکنند

58 پولی که خودم دربیارم

59 پوشیدن لباس سرهم تو خونه

60 تیپ شیک و ساده داشتن

61 داشتن یه کمد پر لباس و کفش متنوع و با کیفیت خوب(برندم نبود نبود)

62 شنیدن آهنگهای نوستالژی تا وقتی حالموبهم نزده

63 خریدن شیرینی نارگیلی برا مامان

64 خریدن کادو تولد و کادو روز مادر برای مامان

65 دیدن قیافه بابا وقتی براش  دوچرخه بخرم

66 برنامه ی پر داشتن تو طول روز

67 سورپرایز شدن 

68 سورپرایز کردن

69 تحلیل کردن کتاب فیلم و ...

70 شوخی کردن اگر شورش از مزه درنیاد با کسایی که دوسشون دارم

71 نگاه حکمت آمیز داشتن به زندگی

72 دیدن لباس عروس به صورت زنده نه مجازی

73 دیدن لباس نوزادو سیسمونی

74 آرایش کردن

75 ادا درآوردنا مرسانا

76 خوردن فست فود در حالی که میل دارم با فلفل قرمز زیااااد

76 وقتی خواهرام میخوان بیاین خونمون

77 شبای میدون نقش جهانمون

78 چاق شدن

79 از اینکه با اعتماد به نفس ب نظر بیام

80 وظیفه مو در قبال همه انجام بدم

81 امید داشتن

82  شروع های جدید 

83 آشپزی کردن برای افراد خاص نه همه

84 دیدن مقنعه و لباس هایی که نیاز به اتو کشیدن ندارن وقتی عجله دارم

85 معطل نشدن برای اتوبوس در مواقعی که دیرمه

86 پیدا کردن جا برای نشستن توی اتوبوس مترو

87 زدن کرم مرطوب کنندم به دستم

89 بقیه با من ارتباط برقرار کنن

90 مورد اعتماد یه سری ادمها بودن

91 دفتر از خودم داشتن

92 اون کسی که قراره باهام ازدواج کنه بیشتر از من عاشق باشه😁

93 خندوندن بقیه😂

94 شیر ویژن با لیدر(به استراک گذاری هافه و چشم اندازها)

95 داشتن سرعت عمل

96 دیدن غروب آفتاب

97 خوردن ماست سون و موسیر 

98 خوردن نون سنگک تازه و پنیر لیقوانو گردو تازه ی سامون

99 با مترو تهران اینور اونور رفتن.کلا کشف ناشناخته ها مخصوصا با کسایی که دوسشون دارم

100 نشستن روی صندلی مادربزرگ و خوردن برنجک 

 

 

 

 

تا برنامه ی بعدی خدانگهدار✋

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۸ ، ۱۶:۱۷
زهرا باغبان بصیر

به نام خدای مهربون 

8 بهمن بود داشتم برمیگشتم به سمت خونه

شب شده بود و هوا شدیدا سرد بود

و فاصله ی زیادی تا خونه داشتم

احتمال میدادم هنوز باید یکی دو سرویس اتوبوس بره 

اما میدونستم احتمالا خیلی با فاصله بیاند

قبلش یه ویدئو ضبط کرده بودمو داشتم تحلیل میکردم 

تصمیم گرفتم یبار دیگه هم نگاه کنم و اینستا گرامو واتساپو اینا رو چک کنم

یک لحظه به این فکر کردم اگه من حواسم پرت گوشی بشه و اتوبوس بیادو رد شه بره،بیچاره میشم و باید دست به دامن 14 معصوم بشم

گوشیو گذاشتم تو کیفمو از صندلی ایستگاه بلند شدم ایستادم دم خیابون که دیده بشم

یکی دو دقیقه بعد اتوبوس اومد و من سواراتوبوس شدم

 

داستان خیلی ساده ایه

ولی اون چیزی که برداشت کردم این بود که : 

به همه ی ما آدمها فرصت های شببه به هم پیشنهاد میشه...

اما تفاوتش اینجاست که  بعضی ها زمانی که فرصتی بهشون پیشنهاد میشه مثله همون شب سرده.

یعنی خود اون آدمها هوشیارند و به دنبال این هستند که فرصتی که میتونه بهشون کمک کنه رو استفاده بکنند

بنابراین از حواشی بیرون میاندو چشم به جاده ی عبور فرصتها میدوزند

 

اما آدمهایی هم هستند  که حتی نگاه به فرصت هاشون نمیکنند 

چون چیزی اون هارو مجبور نکرده هنوز

و فکر میکنند هنوز فرصت هست

 

خیلی از ما نشستیم و اصلا برامون مهم نبود چه فرصتهایی داریم تا اینکه روزمون شب شد و مجبور شدیم بلند بشیم  

 

اما یادمون به گذر عمر نبود

 

امام علی(ع): فرصت ها همچون ابر میگذرند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۵۱
زهرا باغبان بصیر

به نام خدای مهربون

3 بهمن 98

همراه با چالش اولین ویدئو 

چی بگم...چه جوری بگم...کجا باشم و بگم...از کی کمک بگیرم....

سوالاتی که تراوش میشد از ذهنم و اجازه نمیداد محتوا تراوش بشه

 

بالاخره به خواست خدا محتوا تو راه رفتن به دفتر جور شدو

محل اجرا تو راه پله های دفتر یه جای ساکتو پریمیوم😁

 

و اما نحوه ی گفتن...تن صدا...هیجان...تاثیر گذاری...جذب نظر مخاطب ...خاص بودن و...

چیزایی بودن که داشتن اذیتم میکردن

همیشه اول هر کاری سخت ترین قسمت اون کاره

نقل موشکست ک 80 درصد سوختشو میزاره که فقط از زمین کنده شه و با 20 درصد دیگش میره و برمیگرده

 

اما همیشه کار سخته کار درستست

 

از خدا میخوام توانایی و درک این قضیه رو بهم بده که توی دو راهی هام دنبال کار آسون نرم دنباله کاری که لازم هست برم حتی اگر خیلی سخته

😊😊

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۸ ، ۰۱:۱۰
زهرا باغبان بصیر

به نام خدای مهربون

روزنوشت 2 بهمن98

9 ونیم دفتر دولت آباد با لیدر و رستا قرار داشتیم و هدف کارگاهی کردن آموزشا بود...باز هم من دانش آموز لیدر شده بودمو به دقت گوش میدادم.چرا که باور دارم خبره تر از لیدر توی آموزشهای کارگاهی وجود نداره

شاید من بیشتر از هرکسی بدونم بهای این خبره شدن چه چیزهایی بوده

و البته خیلی خوب میدونم اگر دلیل قوی یا همون چرایی برای انجام یه کاری وجود نداشته باشه کسی حاضر به دادن بها هایی هرچند کوچیک هم نیست

خلاصه که جلسه ی پر از چالشی داشتیم که خیلی درسها به من یاد داد...هم نکات جدیدو یادمیگرفتم هم نکات قبلی رو مرور میکردم هم آموزش میدیدم چجوری یه آموزشیار کارگاهی فوق العاده بشم....در واقع میتونم بگم کارم از رستا و لیدر بیشتر بود😁

بعد از پایان جلسه دویدیم سوار ماشین شدیم و از حضور لیدر و صحبتهاشون فیض بردیم😀

رسیدیم دانشگاه اصفهانو بالاخره تک به تک با بچه های راهبر آشنا شدم و همچنین استادکیانی

هی خدا خدا میکردم یه مانتویی پیدا شه 

ولی پیدا نشد متاسفانه

و اینجا بود که شاعر گفت ...من مانده ام تنهای تنهاااااا ....من ماندم تنها میان سیل باحجابها

بگذریم

جلسه استارت خورد و خوشبختانه چیزی که منو جذب میکرد این عملی پیش رفتنه بود....تمرین این بود ک کیلیپ دو دقیقه ایی رو لایو بزاریم ...که من راجب به سفر قهرمانی و سردار سلیمانی صحبت کردم

و هر روز این کار باید انجام بشه

و خب این خیلی میتونست به نتورک من کمک کنه ...ایدشو قبلا از کیلیپ های لیدر گرفته بودم که توی پیجشون میزاشتن اما همیشه به خاطر نگرانی از نظر مخاطب وقت براش نمیزاشتم

و این جبر خوبی بود

 

جلسه راهبرهم تموم شد

تو راه بچه ها دعا توسل خوندن و من دعا کردم که مامان اذیت نکنه و بزاره من برم تهران ...که علیرغم انتظارم خیلی اذیت نکرد ولی لیدر زنگ زدو گفت کنسله...من از این کنسلیها بیزارم...چون عاشق سفرهای کاریمم...عاشق جلسات خانم ارادتیم...اما هر چه که بود به صلاح من بود

 

تماس گرفتم به ریحانه نصوحیان که عصر ببینمش و پلن بین المللو بهش توضیح بدم...میدونستم بشنوه فکش میچسبه به زمین....که بهم گفت رفته یه شرکت دیگه...به شدت جا خوردم ... اخه لبو رو با برلیان نتونسته بود تشخیص بده!!!

اینا حرفهایی بود که ذهنم تولید میکرد...

از طرفی خودمو مقصر میدونستم از طرفی اونو بی معرفت

اما بازهم سعی کردم نگرشمو درست کنم نسبت به این قضیه

بعضی ها به تو بله میگن و تجارتت رشد میکنه

بعضی هام به تو نه میگنو تو رشد میکنی

در هر صورت وقتی تو اقدامی رشد میکنی

 

خدایا چنان کن سرانجام کار 

تو خوشنود باشی و ما رستگار😍

 

 

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۸ ، ۰۰:۲۸
زهرا باغبان بصیر

به نام خدای مهربون

1 بهمن 98

همیشه شروع حس قشنگی به همراه دارد

شروع هایت را به خاطر بیاور

شروع مدرسه و تحصیل...شروع سال جدید...شروع زندگی مشترک...شروع دوستی ...شروع فعالیت جدید و...

 

شروع همراه است با انگیزه... امیدواری ...هیجان...شورو شوق رسیدن

 

و امروز من همراه بود با تمام این حس های ناب

همراه بود با هدف گذاری های جدید که برای خود انجام دادم

همراه بود با تعهد هایی که به خود دادم

همراه بود با برنامه ریزی  

و در ادامه همراه با اقدام

تا در پایان این آغاز سربلند باشم و قهرمان

 

😍

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۸ ، ۲۰:۵۹
زهرا باغبان بصیر